"روزهای آقایِ عینکی "



" بسم ربی" 

 

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را

سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت 

 

میگن جهت مغناطیسی زمین در جهت قبلست. 

به سمت قبله به امام زمانمون سلام میدیم . به سمت قبله سجده میکنیم و استحمام رو به قبله مستحبه ! خواب در جهت قبله آرامش بخش تره و حتی بعد مرگ رو به قبله میریم زیر خاک ! 

همه چیز به سمت قبلست. قبله قلبه هر چیزیه :) هر چیزی که زندگی رو میسازه . پس قبله قلب زندگیه :)

آیا فقط کعبه قبلست؟ 

برای خود مسلمونا هم قبله اول بیت المقدس بوده . دیگه من کافر که قبلم تویی بماند. 

 

+ وقتی رو به قبله ام حالم خیلی خوبه :)

رو به قبله بودن هر تعبیری میتونه داشته باشه. از یک نگاه تا فکر کردن و عمل کردن و پیش رفتن . تا اینکه حتی پدرومادرمم تحت تاثیر قبله من باشن و همش حرف از قبله من باشه :) 

 

+ زندگیتون همیشه رو به قبله هاتون 

 

+دو روز از کورس کلیه مونده، فک کنم کم کم باید شروع کنم به خوندن


"بسم رب المهدی" 

ساعت حدود 9 بود که دیدیم خیلی بیکاریم ( کی عصر جمعه میره دانشگاه -_-) گفتم بریم ببینیم تو فردوسی مغازه ای پیدا میشه چیزی بخریم یا نه !

داشتیم میرفتیم پارکینگ که دیدیم دکتر اومد . 

+سلام بچه ها ! خوبین؟ خسته نباشین!

- سلام دکتر ! الحمدلله . خسته نیستیم بیکاریم! 

صدای خندیدن 3 نفر تو تاریکی رو تجسم کنین

+ بچه ها من برای شام اومدم. 

- ما هم برای شام اومدیم دکتر !

دوباره صدای خندیدن 3 نفر تو تاریکی رو تجسم کنین / آخه متخصص اطفال اینقد باحال؟!

××××

دکتر هرساله نذر داره که به دانشجوها شله میده و کار پخت و پز و آماده سازیشم از شب قبل با خود بچه هاست. 

کل شب بیداریم و خلاصه خیلی خوش میگذره. سرمای استخون سوز دیشب (احساس سرماخوردگی دارم) با گرمی حرفای دوستانه احساس نمیشد :) (الکی :دی) 

ساعت 6 صبح بود که اومدیم تو ماشین بخوابیم. بخاری رو تا ته روشن کردم و ماشینو بردم توخاکی پشت پارکینگ که آفتاب بخوره! 

+انصافا از تشک و پتو کنار بخاری گرمترشد :))

تا 7:45 خوابیدیم و 8 تا 12 هم سر کلاس ! شله هم افتضاح شده بود ! 

ظهرم مامانم نذاشت بخوابم ! الانم خوابم نمیاد! خدایا منو بخوابون -_- مرسی!

 

 


" بسم رب رقیه " 

 

گر دخترکی پیش پدر ناز کند/ گره کرب و بلای همه را باز کند

 

انگار رقیه(س) بر خلاف سن و سالش از همه بزرگتر بوده است. 

رقیه بی تابی میکند، مینشیند، برمیخیزد و بر سر و صورت خود می کوبد و صدای پدر در جانش میپیجد 

شنیدن همین ندا، عروج رقیه را محرز میکند. درد و غم رقیه تمام شد و با سکوت او انگار خرابه آرام گرفته است.

تا امشب رقیه بود که خواب را از چشم یزیدیان گرفته بود، آغازگر راهی بود که پایانش مشقت و خفت یزیدیان است و حالا نوبت ماست. ان شاءالله با ظهور مولا 

 

دختر که زمین خورد ز گیسو نکشیدش / بی ناز کشی های پدر پا شدنی نیست 

 

+الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

الهی بالرقیه -سلام الله علیها- 

.

.

.

.

 

 


"بسم رب" 

 

اگر عالم همه پرخار باشد / دل عاشق همه گار باشد

وگر بی کار گردد چرخ گردون/ جهان عاشقان بر کار باشد

همه غمگین شوند و جان عاشق/ لطیف و خرم و عیار باشد

"آقا مولانا"

 

بعد اینکه دیشب از حالت تهوع و دل پیچه نتونستم بخوابم و صبح تا 2 ظهر دانشگاه بودم و تا خونه 50 دقیقه تو ترافیک بودم و با دل پیچه خیلی شدید رسیدم خونه، نیم ساعت نشده بود که دستور رسید پاشو بریم کاشی سرامیک بخریم و منم از اول ترم هیچی نخوندم و فردا باید 8 صبح بیمارستان باشم! این دومین باره که تو این کورس میرم بیمارستان . از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، برای بیمارستان امام رضا خیلی شوق دارم! 

الان که رسیدم خونه پاهام حس نداره! چرا اینقدر همه جا ترافیکه :( 

+ البته ترافیک ظهر خیلی لذت بخش بود :) خدایا مرسی! 

+ عنوان هم بر وزن انفعل ینفعل انفعل انفعال از ریشه کسل میباشد!

 

 

 

 


"هوالنور" 

میگن که عرفا و بزرگان اخلاق حتی به چهره افراد نزدیکشونم نگاه نمیکنن 

خب من با این همه کار و رفت و آمد نمیتونم اینجوری باشم ولی سعیمو میکنم

چند وقتیه که خیلیارو شناختم و الان روابطم با دیگران خیلی محدود شده، عجیبه که حس خیلی خوبی هم دارم. 

جز چهره مامان و بابام و یکی از نزدیک ترین دوستام و وقتایی که کسی ازم سوال میپرسه، دیگه به چهره کسی نگاه نمیکنم.

البته چه خواب باشم چه بیدار، چه مشغول کار باشم چه سرکلاس، توی ذهنم فقط یک چهره میبینم . 


از نظر خودم من یک عدد آدمی هستم که هیچ صفتی رو الان نمیتونم به خودم نسبت بدم !

کلوز فرند اینستام فقط یک نفره ، استوری عمومی رو هم از همه هاید کردم و فقط همون یه نفر میبینه !

و هر روز مشتاقانه استوری میذارم ! 

یعنی میخوام تو یک شبکه اجتماعی بی در و پیکر هم وضع مثل زندگی حقیقیمه !

فکر، احساس، رویا، خواب، تجسم، حرف زدن تو ذهنم و . همه آرمان زندگیم یه جا جمع شده :)

یه جایی خوندم قبلا گاهی اوقات میوفتی تو مسیری که اصلا دست خودت نیست اما شک نکن صحیح ترین مسیره . الله اعلم ! 

 


"هوالنور" 

خدا میدونه چقدر ناخن جویدم و پشت دستمو گاز گرفتم تا اینو بنویسم . 

همیشه اهل جنگیدن بودم و هستم، تا اینجا اومدم و قطعا از این به بعد هم میرم . فقط فرقش اینه که تا قبل این یه نفر پیدا میشد یه کمکی بکنه اما الان . 

همیشه اونایی که میجنگن یه نیرو محرکه ای باید داشته باشن 

یکی با شوق مادیات شب تا صبح و صبح تا شب تلاش میکنه تا این دنیاشو بسازه 

اون یکی به شوق حوری و پری با نفسش میجنگه تا اون دنیاشو بسازه 

یکی دیگه هم هم خدارو میخواد هم خرما رو . 

یکی مثل منم . هیچ کس جز خودم متاسفانه نمیفهمه ! indecision 

سه تا دسته اول نیرو محرکشون باورهاشونه . منم نیرومحرکم باورهامه(!) اما جنس باورها باهم فرق داره 

و همین باعث میشه تو مسیر حرکت خیلی چیزا تغییر کنه. مثلا یه جا باید از تعلقاتت کم کنی تا راحت تر بری و یه جا واقعا به یک نشونه یا علامتی نیاز داری که از سرعتت کم نشه. باور منم از همین جنسه :)

باورات از هر جنسی باشه یه جایی خسته میشی و نیاز داری که یه چیزی رو ببینی، حس کنی یا بیان هُلِت بدن ! 

منم دارم خسته میشم، ابدا این خستگیه حس بد نداره و اتفاقا سرشار از حس خوب و فوق العادست ( باید بگم که کم کردن تعلقات واقعا آدمو سبک میکنه)، اما اصلا نمیدونم با این خستگیه الانم چیکار کنم . 

به شدت به باورهام اعتقاد دارم و ازشون دست نمیکشم ( باورهایی که به خودم مربوط میشه البته، وگرنه باورهایی که  به دیگران مربوطه به رفتار خودشون بستگی داره)، اما کلافگی، خستگی، خجالت(!)و یه حس مبهم همیشه میتونه مانعی بشه که از حرکتم بمونم یا سرعتم خیلی کم بشه. 

اینجورجاها یا باید از باورهات دست بکشی یا علامتی و نشونه ای تقویتش کنه 

 

+ شما وقتی خسته میشین با باورهاتون چیکار میکنین؟

 

هرکه را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و عیب کلی پاک شد 

شاد باش ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علتهای ما 

#مولانا


چند وقت پیش یکی از بچه ها که ازدواجم کرده(!) بهم پیشنهاد کار داد:

مراقب سالن مطالعه کنکور ، 3 روز در هفته + جمعه ها هفته درمیون، از ساعت 15 تا22 : ماهی 350 تومن! 

+ روزایی که تا 4 کلاس دارم، کلاس + ناهار رو چیکار کنم؟

+اصلا برم؟ نرم؟ 

به نظرم به زندگی نظم میده و حداقل از این وضع درمیام! 

و مجبور میشم روز درمیون درس بخونم! آخر هر کورس به وحشت نمیوفتم از دیدن جزوه ها! 

 

چیکار کنم؟ 


برای یک دانشجو که شاید در طول شبانه روز ۴ ساعت نهایتا بتونه وقت بذاره چه پیشنهادی دارین؟ 

خواهشا کلیات نگین . مشاوره کنکور و این چیزا 

اگر نیاز به سرمایه برای کار دارین هم بگین در حد توانم باشه صحبت میکنیم 

پ.ن: باز نشر این مطلب در بلاگ شما موجبات شادی یک‌دانشجو را فراهم خواهد کرد .

 


یعنی واقعا عقلش نمیکشه که نت نیست یه زنگ بزنه یا پیام بده؟ 

نمیگه دلم تنگ میشه؟ :-/ 

از صبح هر چی پیام دادم و زنگ زدم خاموش بود :-( 

الان خودش زنگ زد . خودشم نمیدونه چقد خوشحال شدم !!! 

یعنی تصمیم گرفتم بهش نگم که از بودنش خیلی خیلی خوشحالم !

۶ ترمه میریم دانشگاه اما خیلی قبل تر از اون باهم دوست شدیم :)) 

۲ ۳ ترم که کلا هر روز باید میرفتیم بیرون . (خدا لعنتشون کنه با این گرونیا تفریحاتمونو ازمون گرفتن)

واقعا روش غیرت دارم !!! ( پسره ها -_- ) 

خلاصه آروم شدم خوشحالم ننه ایشالا آرومی قسمت همه !  ^_^


دیگه کم کم به پزشکی ایمان اوردم و خدارو هزاران بار شکر میکنم نرفتم دارو -_- 

این چند واحد فارما برابری میکنه با کل آناتومی ها(نورو هم روش!) ایمونو و پاتو اختصاصی و حتی همه فیزیوپاتو ها -_-

از ترم بعد میخونم داره تبدیل میشه از کورس بعد میخونم :))

 


به نظرم تنها دلیل وصل شدن نت خطبه های امروز نمازجمعه تهران بود که اقای خاتمی گفت قطع شدن اینترنت تصمیم درست دولت بوده :)) 

دولتم برای اینکه دشمنیشو ثابت کنه دقیقا عکسشو عمل میکنه !

به نظرم درخواست هامون رو به دولت برعکس بگیم زودتر به نتیجه میرسیم ! 

مثلا بنزینو گرون کن ! 

مثلا حقوق ها رو دیر بریز ! 

عدالتو رعایت نکن ! 

همه چیو فیلتر کن !

تا آخر عمرت واسمون بمون ♡ 


فکر کنم الان دقیقا وسط امتحاناییم ! شایدم نیستیم نمیدونم . 

فقط میدونم پس فردا هم فارما دارم هم پاتو ! 

در حال حاضر خیلی همت کنم بتونم تشخیص بدم که شبه یا روز -_- 

۱۰ جلسه فارما هر کدوم ۲۰-۳۰ صفحه :-/ 

۱۵ جلسه پاتو که اصلا جزوشو ندارم :)) 

پس فردا خانواده خودم مطبم نمیان بخدا ( از شدت خنده .

خدایا خودت بپاسم (پاسم کن) با تچکر ! 

+ مدت مدیدی بود از چ به جای ش استفاده نکرده بودم !!!

تقریبا از وقتی با مهدی و بهزاد کمتر حرف میزنم ! 

اگر "باچه" رو تو تلگرام سرچ کنم ۱۰۰۰۰ تاش با این دوتاس -_- 

 


بسم ربی 

 

اینترنت که قطع میشه و حوصلت سر میره، تلگرامو باز میکنی و میگردی تو چتات تا یکی رو بخونی بلکه یکم حالت سرجاش بیاد! 

همینجوری که داشتم اسکرول میکردم و میرفتم پایین رسیدم به اسمش. دو دل بودم نمیدونستم باز کنم یا نه. میدونستم بعد دلیت اکانت صحبت زیادی نکردیم باهم ولی خب دیدن اسمشم میتونست به اندازه یه کتاب هزار صفحه ای خاطره زنده کنه. 

شخص موردنظر(نمیخوام اسم ببرم)، نزدیک ترین پسر همسن فامیل به منه و از چند طرف باهم نسبت خانوادگی داریم! و حتی باباهامون همکار هم! اما در دو شهر متفاوت بودیم.

یادم نمیاد ولی از همون اولا بهش میگفتم داداشی و تقریبا خیلی از ساعت های شبانه روز باهم صحبت میکردیم ( اون موقع وایبر ولاینو  اینچیزا که  هنوز نبود، سیستم عامل گوشیمون نهایتا جاوا بود که nimbuzz رو نصب میکردیم! البته یاهو مسنجرم داشتیم :D) سالی که کنکور داشت من دوم دبیرستان بودم و هر روز باهاش صحبت میکردم و انرژی و انگیزه میدادم. آزموناشو باهم بررسی میکردیم. درصد و تراز و . 

اون نتونست مزد زحماتشو بگیره و رفت یه رشته و دانشگاهی نزدیک خونشون. پاش که به دانشگاه رسید خیلی تغییر کرد و من هر روز اینو بیشتر حس میکردم اما بقیه نه. اما بازم ارتباطمون باهم خوب بود. بعضی شب ها میرفتیم روستا و تا صبح وسط باغ آتیش روشن میکردیم و یا حرف میزدیم یا میخوابیدیم!(اولین شبی که خوابیدیم هنوز یادمه که اون خر و پف میکرد اما من تا صبح نخوابیدم و از ترس چشمامو بهم فشار میدادم! دوسال بعدش اما نمیتونستن مارو از باغ بیارن بیرون :D) 

منم کنکور دادم و حسابی گند زدم. حتی پیراپزشکیم قبول نمیشدم. دلم میخواست بمونم پشت کنکور، سرنوشت من نباید اینجوری میشد. با کلی اصرار و خواهش و التماس تونستم خانوادمو راضی کنم.

یه روزی که خونه همین شخص مورد نظر بودیم، مامانش گفت بمونی پشت کنکور هیچ اتفاقی نمیوفته و بدتر میشه و اینجور حرفا، مامانمم خیلی ناراحت شد، اما من تصمیمم رو گرفته بودم، من نمیخواستم به چیزی که اونا برام میخوان راضی بشم.

این قسمت به این پست ربطی نداره-به جای حمایت، هولم دادن به سمت استخدامی در سپاه :| ! این پروسه 7 ماه طول کشید و من همه مصاحبه ها و . رو قبول شدم. ( اون آقای شکم گنده سیبیلو آخر مصاحبه گفت تو بُردی!(مثل مشاوری که میرفتم پیشش!) من حسابی آماده بودم برای همه جور کلک و این چیزا . و حتی سوالایی که یاد نداشتم رو یه جوری جواب میدادم که خودم باورم میشد من الان خیلی بلدم! )

اما بازم دلم راضی نبود. یعنی این من بودم که از رویای پزشکی و اون رقابت دوران دبیرستان راضی شدم به استخدامی سپاه؟ اونم با دیپلم؟ 

یه روزی که تهران بودم(برای اولین بار تنها رفته بودم) برای معاینه فیزیکی و این چیزا، خودمو به هزار مرض زدم تا نمره منفی بگیرم وپروندم رد بشه.

پروندمو گرفتم و رفتم اتاق چشم پزشکی، بعد معاینه، تست تشخیص رنگ میگرفتن، منم فقط نگاه میکردم! هیچ کدوم رو جواب ندادم. دکتره هی پروندمو نگاه میکرد میگفت جواب بده وگرنه مجبور میشم بعد از این همه مرحله، پروندتو ببندم.

جواب ندادم. پرونده رو بست و داد به مسئول اتاق. مسئول اتاق پرونده رو پانچ کرد و گفت به سلامت.

27 یا 28 فروردین 95 بود! اومدم بیرون. زنگ زدم به یک مشاوره که تهرانی بود. جواب نداد. زنگ زدم به دوستم که دانشگاه علوم قضایی بود. ادرس دادم اومد پیشم. 5 ساعت تا بلیط برگشتم وقت بود. کلی خیابون و اطراف دانشگاه تهرانو قدم زدیم. یه نگاه کردم به دانشگاه. دلی هرررری ریخت. یهو یاد همه سال های 92-93-94 و درس خوندنام افتادم. کتابای کنکور و تست و آزمون.

کمتر از 3 ماه تا کنکور مونده بود. 7 ماه از درس دور بودم. چیکار باید میکردم؟! من چی میخواستم از زندگی؟! یاد ناراحتی مامانم افتادم. دنیا خراب شده بود رو سرم! هیچی نداشتم. هیچی . 

برگشتم مشهد و بدون اینکه به کسی بگم با اولین سواری خطی رفتم خونه و گفتم رد شدم! الان فقط مونده کنکوری که 3 ماه وقت دارم! خداحافظ! 

رفتم تو اتاق شروع کردم به دوباره خوندن. از صفر مطلق! کار به اتفاقایی که افتاد و حرف  ها و نیش کنایه هایی که از اطرافیان میشنیدم ( مثل: 3 سال خوندی قبول نشدی حالا 3 ماهه میخوای قبول شی؟) ندارم. فقط باید میخوندم.

به نظرم ارزش دیدن خوشحالی بابام وقتی نتایج اومد رو داشت :) - راستش الانم که دارم می نویسم دست و دلم میلرزه- -

برگردیم به موضوع اصلی پست!!!!!!!!!

الان که داشتم تو تلگرام میچرخیدم دیدم شخص مورد نظر تو بیو نوشته PHD student of .  خب راستش خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم از موفقیتش.

و خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم از اینکه ما شب و روز باهم حرف میزدیم اما الان حتی مسئله به این بزرگی رو از هم خبر نداریم!

خوشحالم ازاینکه رو تصمیم موندم و تونستم به چیزی که میخواستم برسم.اگر اون روزا به حرف شخص مورد نظر و مامانش و مامانم گوش میدادم، الان همونها چه رفتاری بامن داشتن؟ آیا مامانم باز ناراحت نمیشد که اون دانشجوی دکتری شده و اما من یه دیپلمه و کارمند ساده؟ 

بگذریم که بعد از قبولی من هم رفتار شخص مورد نظر و مامانش با من عوض شد و. 

واقعا چرا مامان شخص مورد نظر اصرار داشت که من نباید پشت کنکور بمونم و هیچی نمیشم و شرایط بدترم میشه؟

گاهی اوقات ایمان داشتن به خود و پافشاری کردن رو خواسته ها چنان نتیجه ای رو رقم میزنه که همگان به محال بودنش یقین داشته باشن.

+ نزدیک ترین آدما بهمون یه روزی دورترین ها و سرد ترین ها میشن و جز یه مشت خاطره هیچی ازشون نمیمونه.

+ اگر کنکوری دور و اطرافتون دارین که نیاز به انگیزه داره اون قسمت پست که مربوط به موضوع نیستو براش تعریف کنین !

 

 


امتحان از 7.4 نمره بود و من با خودم میگفتم اگر 5 بگیرم خوبه! (حس خوبی بهش داشتم)

3 تا امتحان دیگه هم داره که از مجموع اونا 9 یا 10 میگیرم و فارما رو با 14 15 پاس میکنم!

بعد از امتحان کلا ناامید شدم (فکر نمیکردم حتی 2 بگیرم!) 

نمره هارو زدن! با استرس وارد سایت شدم دیدم زده 4.81 :| (خب خیلی نزدیک به 5 دیگه) 

+ اضافه میکنم که اگر این سوالارو به خود استاده میدادی نمیتونست 5 بگیره! 

بعد تو کانال پیام گذاشتن که بیشتر از 50 نفر کمتر از نصف نمره رو گرفتن و ظاهرا 1.85 نمره به همه اضافه شده :)) 

+ مجدد اضافه کنم که این مقدار نمره اضافه کردن تو فیزیوپات نه تنها کم سابقه که بی سابقست! 

خب بازم من به اون 5 که میخواستم رسیدم!

اسم این میشه قانون جذب؟ 


 

ولی واقعا من اینجوری شدم که وقتی یکی ناراحتم میکنه به جای تلافی کردن یا گله کردن، خودمو براش کمرنگ می کنم. 

یعنی چی؟

یعنی اینکه هر بار شکستم درصد کمتری از من درگیر اون آدم میشه. مثلا بعضیا دیگه اصلا منو ندارن ولی خودشون نمی دونن . 

+ پ.ن1: من اینجوری نبودم! 

 

دل بر گذر قافله لاله و گل داشت / این دشت که پامال سواران خزان است

روزی که بجنبد نفس باد بهاری / بینی که گل و سبزه کران تا به کران است 

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی / دردیست در این سینه که همزاد جهان است

خون می چکد از دیده در این کنج صبوری / این صبر که من می کنم افشردن جان است

#هوشنگ_ابتهاج

+پ.ن2: کاش هر روز امتحان داشتیم هر روز میدیدمت :)


وضعیت نت اینجوری باشه

۵۰ لیتر بنزین بزنی بشه ۷۵ تومن 

کلاسا تعطیل و وسط امتحانا 

درس نخونده باشی . 

دلت تنگ باشه و شبانه روز تو اتاق 

فقط بارکد ِ یاس میتونه باعث شه امیدوار شم. 


 

 


اینقدری که چند سال سرم، گرم ت بود و وارد گروه ها و . شدم و چیزایی فهمیدم که خیلیا نفهمیدن 

دیگه واقعا نمیکشم برم سمتش. 

از بچگی با ت بزرگ شدیم. با این و اون نشستیم. حالا اگه بگن نماینده مجلس میاد پاشو بیا یه چیزی بگو، نه تنها نمیرم که حتی فکر رفتن هم ندارم 

رغم اصرار همه از تشکیلات کشیدم بیرون اما . 

هنوز دلم میخواد باشم حتی رو یک نفرم شده تاثیر بذارم . 

که ۴ ماه دیگه نیاد تو انتخاب یه لیستو تَکرار کنه و ۵ ماه بعدش به همه فحش بده . 

شخص مستر پرزیدنت که الان همه رو به سخره گرفته یکی از امنیتی ترین اشخاص کشوره (از قبل رفتنش به گلاسکو حتی) 

آیا نمیدونست این حرکتش چه بلایی سر مردم میاره؟(خود کشور و مال مردم هیچی!)

الان که اغتشاشا خوابیده چرا داره ادامه میده؟ 

مثلا با بستن در دانشگاه در زمان اوج تردد میخواد امنیت دانشجو رو تامین کنه؟ یا بیشتر میخواد عصبی کنه؟ 

خب در شرقی رو بستین، در غربی و شمالی چی؟ از اونجا نمیتونن بیان تو؟ جز اینه که میخواین حجم سنگین ورودی در شرقی رو وارد ورودی های دیگه بکنین و عصبانیت رو بالاتر ببرین تا ۴ ماه دیگه از همین فضایی که خودتون ساختن سو استفاده کنین؟ 

تو اوج تردد اطلاعیه میدین حداقل یک هفته ممنوعیت تردد بنا به دستور پلیس. عصر که خلوت شد اطلاعیه میدین در باز شد -_- 

+طبیعیه که همین کار (مشابهش) رو میتونن فردا هم انجام بدن .

اصلا دانشجوی دانشگاهی که تو پارکینگش روباه و سگ ولگرد هست رو از چی می ترسونین؟ 

حالا از فردا که ثبت نام انتخابات شروع بشه و نزدیک تر به خود انتخابات بشیم ببین چه بلاهایی سر ملت بیارن . 

همش یاد ژن خوب مرحوم مغروق میوفتم که گفت:" اصلاح طلبان بازم میتونن پیروز انتخابات باشن." 

بعد دانشجوهای ما سرشون مثل کبک تو درس و کتاب ، دم انتخابات دوتا انگشت رنگیشونو استوری میکنن و ۵ ماه بعدش همون دوتا رو باید بکنن تو دماغشون -_-

بعد میگن جمهوری اسلامی اینجوری و اونجوری . 

اصلا کاش میموندم تو تشکیلات چند تا برنامه ی برگزار میکردم . 


بعضی وقتا نمیدونم واقعا مشکلات تقصیر خودمونه یا دیگران!

مثلا همین امتحان! خب این سوالارو به متخصص کلیه بدی زیر 50% جواب میده!

آخه یعنی چی مریض با ادم و پروتئین اوری اومده تشخیصتون چیه!؟ 

یا مثلا زدن بعضی حرفا! نمیدونی بگی یا نگی! اگه بگی اتفاقات بعدش تقصیر توعه یا دیگران؟ 

اگه نگی و اتفاقی بیوفته چی؟

 من به شخصه از اونی که بنزینو گرون کرده( تا این لحظه خبری از مسئول این اتفاق نیست) تشکر میکنم!

حتی ساعت 2 ظهر که اوج شلوغی خیابونا بود، فلکه پارک خلوت بود و 10 دقیقه ای رسیدم خونه  


"بسم الله"

 

چقدر زود یک صبح شنبه دیگه رسید. 

این دقیقا همون شنبه ایه که قول دادی درس خوندنو شروع کنی. 

همون شنبه ای که به قول دادی داری بری باشگاه . 

همون شنبه ای که امتحان کلیه داری و بازم نخوندی :)) 

- چرا کشتیش؟ 

+آقای قاضی! روزایی که هوا آلوده بود، ابتداییارو تعطیل میکرد اما انتظار داشت ما دانشگاهیا فتوسنتز کنیم!فکر کنم بچش هنوز ابتداییه!

-حق با توعه! ختم جلسه .

اصلا ما مشهدیا چیمون از تهرانیا کمتره که همشون تعطیل شدن؟

 


یه روزی داشتم یه فایل صوتی گوش میدادم . 

میگفت:" کیو دیدی با درد دل کردن آروم بشه؟ درددل میکنی بدترم میشه! حتی اگه کاملا حق با تو باشه" 

واقعا خیلی بدتر شد و یه چیزیم بدهکار شدم، مظلوم تاریخ منم :-/ .

پ.ن: بعد یک هفته سوار‌ماشین شدم اینقدر خوشحال شدم(دقیقا حس از زندان آزاد شده ها) که کلا یادم رفته بود خونه منتظرن تا من خرید کنم برگردم! اخرم دست خالی برگشتم :| 

پ.ن: رفته پایه گلدون خریدم ۴ تا گلدون اوردم تو اتاقم -_- الان دیگه خودمم تو اتاق جا ندارم :-/

پ.ن: امروز ۴ جلسه خوندم، نمونه سوالای ترم پیشو نگاه کردم. نمیخوندم خیلی سنگین تر بودم 

اگه بشه حذفش کنم باشه ترم بعد :-/

پ.ن: تموم شد .


مدت زیادی بود که چایی رو با گل محمدی و هل دم میکردم و سرانه ماهانه مصرف نبات رو به 60 شاخه رسونده بودم!

هنوزم همونجوری چایی رو فقط با گل محمدی و هل دم میکنم، اما سرانه مصرف نبات رسیده به صفر :(

همیشه دوتا لیوان چایی میریختم! دو تا لیوان با یه قندون که پر از نقل با طعم گلابه. 

میشستم کنار هال و نیم ساعتی با خودم خصوصی صحبت میکردم.

خیلی وقت بود که با خودم دونفره خلوت نکرده بودم که امروز دوباره، چای با گل محمدی و هل دم کردم و دولیوان ریختم و با دوتا نبات. 

استاده میگفت:" کسی نباشه تو خونه، خودت که هستی!" دلش خوش بود اونم -_- 

اصلا غروبی که با چایی و نبات نگذره تباه میشه ! فرقی نمیکنه چه موقعی از سال باشه.من دم غروب باید چاییمو بخورم.

- یادمه اون دو هفته ای که خوابگاه بودم همه از شدت چایی خوردنم تعجب کرده بودن.

هم اتاقی خیلی ادعاش میشد که چای خوره و روزی n  لیوان رو حتما باید بخوره. 

بعد 2-3 روز اعتراف کرد که اگر جای من بود اوردوز می کرد! :))

صبح قبل بیدار شدنس دولیوان میخوردم، تا اون حاضر میشد که بریم سر کلاس یکی دیگه. بین کلاسا تریا چایی میخوردم و برمی گشتم اتاق بعد ناهار هم یکی میخوردم. میخوابیدم و بیدار میشم یکی دولیوان دیگه و قبل هم خواب هم یکی. 

میگفت دلت به حال خودت نمیسوزه به حال اونم چای ساز بسوزه!- 

خلاصه غروب پاییزو فقط با دولیوان چای داغ با عطر گل محمدی و هل میشه گذروند :)

 


یه مدتی بود که تصنیف دیدار شمس و مولانارو (با صدای شجریان) زیاد گوش میدادم. 

چقدر هنرمندانه از تک تک بیت ها و مصرع های مثنوی و دیوان شمس استفاده کردن . 

هر بیت رو از یک دفتر انتخاب کنن و اینقدر زیبا یک مکالمه رو شکل بدن. 

رفتم مثنوی ای رو که به تازگی از نمایشگاه کتاب گرفته بودم آوردم و دنبال این قسمت گشتم که ببینم واقعیه یا نه.

جایی که شمس از مولانا یه سوالی میپرسه و مولانا در جواب میگه :" هیچ نندیشم به جز دلخواه تو.

همیشه میخواستم بدونم چجوری میشه یکی به اینجا برسه که در جواب سوال یکی دیگه بدون هیچ فکر و ان قلتی بگه: هر چی تو بخوای! ( نه حتی هرچی تو بگی!) وقتی بگه "هرچی تو بگی" یعنی مجبورم چیزی که میخوای رو قبول کنم. از سر اجبار و ناچاری. یعنی تو یک چیزی میخوای و من یک چیز دیگه.

ولی وقتی میگه "هرچی تو بخوای"، یعنی من ته ته ته دلم چیزی رو میخوام که تو میخوای. دلم چیزی جز خواسته دلت رو نمیخواد. یعنی اونی رو میخوام که تو میخوای. این اوج دلدادگیه. درکش نمیکنی تا دچارش بشی. شکستن تمام قواعد و خط قرمزهای خودت برای یک آرمان و آرزو. 

+ گشتم و بیتش رو پیدا کردم! 

+ این پایین میتونین گوشش کنین. 10 دقیقه با چشم بسته . 

 

 


چند ساعتی بود داشتم فکر میکردم حرفای تو ذهنمو چجوری خالی کنم . 

هندزفریو گذاشتم و کانال مخصوص آهنگو باز کردم و یکم اسکرول کردم بالا و شانسی زدم رو یه آهنگ 

دیدم هرچی که میخواستم بنویسم رو احسان خواجه امیری با وجودش فریاد زده . 

 

به پشت سر نگاه نمیکنم که بر نگردم از مسیر تو . 


پ.ن:

میگه که : 

دوام الحال من المحال! 

پیش میاد دیگه . 


رئیس دانشکده پزشکی که دکتر روانپزشکیِ تو چشم دانشجو ها نگاه میکنه و دروغ میگه !!! 

بی برنامگی تو حرفاش موج میزنه . رئیس دفتر و معاون فرهنگیش ارتباط با دانشمو رو قطع کردن .

با یه عبارت مزخرف "مطالعه آزاد"  هر هر به ریش دانشموها میخنده و منت هم میذاره . 

همه  کرکر میخندیم و به روی خودمون نمیاریم که چی داره میگذره . 

چقدر همه چیز خوبه آقای دکتر 

ولی یه روزی دوره شما تموم میشه و اون روز اگر وجدانی برات مونده باشه امیدوارم در آرامش باشه :-/

 


گفت سعی نکن نقش مشاور برای خانوادت داشته باشی، نذار حس حمایتی ازت داشته داشن و این حرفا :-/ 

گفتم اره درست میگین و اصلا چیزی نمیگم دیگه 

اما دیدم بهترین دوست دوران راهنماییم ع باباشو گذاشته . 

هر دوشون به فاصله کوتاهی فوت کردن . اون دیگه مامان و بابا نداره . چند سالشه مگه؟ 

با خودم گفتم مگه ادما چند سال عمر میکنن که از هم حمایت نکنن؟! اونم از کسایی که هم خون و هم خونه  همن 

کسایی که نزدیک ترینن و میتونن از نگاهت همه چیو بخونن 

نشستم با مامانم صحبت کردم.چند تا سوال که خودش جوابشو میدونست پرسیدم و درموردش باهم صحبت کردیم. بعد از چند روز ازون حس و حال بیرون اومد و کلی تغییر رو حس کردم. 

خیلی خوشحال شدم . خدایا شکرت 

همین امشبم آهنگ میثم ابراهیمی اومد  

 

 


بسم الله 

چقدر خوبه وقتی همه چیز خوبه :) و هیچ چیزی نمیتونه رو این حس عالی اثر بذاره. 

مشاورم ( من معتقدم حتما نباید آدم مشکلی داشته باشه تا بره پیش مشاور، بلکه میشه ازش برای بهتر شدن شرایط - از خوب به عالی- کمک گرفت) میگه: ذهنت اونقدر باز باشه که اگر کسی اومد و اعتقاداتت رو با منطق رد کرد قبول کنی اما اگر نتونست اون اعتقاد ریشش قوی تر بشه !

شاید تا الان نسبت به بعضی اعتقادات(حتی اشخاص) تعصب خاصی داشتم که خودم نمیتونستم حتی ازشون دفاع کنم اما الان نیاز پیدا کردم برم مطالعه کنم الکی بر فنا نرن -_- (بیشتر اون اشخاص) 

مثلا بت های ی ساخته شده تو ذهنم و . 

+فردا هم مدارس تعطیل شد و آسمون هر روز داره آبی تر میشه و دلیل تعطیلی قطعا آلودگی هوا نیست!

محمد جواد که از مشق نوشتن حسابی فراری شده بود امروز میگفت تو خونه حوصلم سر رفته فردا هرجور شده میرم مدرسه :-/ 

+ یادمه سال سوم یا چهارم دبستان بودیم که سرمای خیلی شدید اومد و موندگار شد. 

چند شبانه روز برف خیلی شدیدی اومد که شاید بیشتر از نیم متر(خارج شهر) میشد و ۲ هفته تمام شهر یخبندون بود و تقریبا هیچ مغازه ای باز نمیشد . تمام این دوهفته تعطیل بودیم و حتی نمیتونستیم از خونه بیرون بریم . 

گاز شهرمون از ترکمنستان وارد میشد و به علت شیطنت ترکمن ها اونم قطع کردن 

یه چراغ نفتی میذاشتیم وسط هال و همه زندگیمون همون شده بود. اگر ازش جدا میشدیم قندیل میبستیم

یه چراغ نفتی هم تو یکی از اتاقا برای شب خوابیدن که اصلا کارایی نداشت تو اون سرما. 

بابام مجبور بود بره سر‌کار و من اون زمان برخلاف الان جثه خیلی نحیفی داشتم (استخونی بود با یک لایه پوست بدون چربی!) شال و کلاه میکردم و با یه گالن ۱۰ لیتری(۲۰ لیتری رو زورم نمیرسید!) میرفتم تو صف نفت!(شعبه اقای حسین زاده!) این اقای حسین زاده یه مغازه پلاستیک فروشی هم داشت که اون ایام اونقدر چراغ نفتی و گالن نفت و تلمبه و متعلقات فروخت که بعدش یه ماشین گرفت(فکر کنم اون موقع تازه ال۹۰ اومده بود اما پراید گرفت :)) ) 

خلاصه ۱۰ لیتر نفتو کشون کشون پیاده تا خونه میاوردم و چراغ نفتیو میذاشتم جلو تلویزیون و با چند تا پتو میخوابیدم. 

اون چراغ نفتی هم وسیله گرمایشیمون شده بود و هم اجاق گاز!(پیک نیک تو خونه خطرناک بود) تا همین یکی دوسال پیش گوشه انباری افتاده بود . مخزنش قرمز بود با میله های بلند سیاه(همون مشکی)!

بچه های این دوره زمونه برف که نمیبینن لا اقل به بهونه آلودگی تعطیلشون میکنن!

+ از کجا شروع کردم و به کجا رسیدم ! شاید به خاطر اینکه خاطره ای بود با حس خوب که ته ذهنم سو سو میزد و کم کم داشت به فراموشی سپرده میشد 

 


اینقدری که چند سال سرم، گرم ت بود و وارد گروه ها و . شدم و چیزایی فهمیدم که خیلیا نفهمیدن 

دیگه واقعا نمیکشم برم سمتش. 

از بچگی با ت بزرگ شدیم. با این و اون نشستیم. حالا اگه بگن نماینده مجلس میاد پاشو بیا یه چیزی بگو، نه تنها نمیرم که حتی فکر رفتن هم ندارم 

رغم اصرار همه از تشکیلات کشیدم بیرون اما . 

هنوز دلم میخواد باشم حتی رو یک نفرم شده تاثیر بذارم . 

که ۴ ماه دیگه نیاد تو انتخاب یه لیستو تَکرار کنه و ۵ ماه بعدش به همه فحش بده . 

شخص مستر پرزیدنت که الان همه رو به سخره گرفته یکی از امنیتی ترین اشخاص کشوره (از قبل رفتنش به گلاسکو حتی) 

آیا نمیدونست این حرکتش چه بلایی سر مردم میاره؟(خود کشور و مال مردم هیچی!)

الان که اغتشاشا خوابیده چرا داره ادامه میده؟ 

مثلا با بستن در دانشگاه در زمان اوج تردد میخواد امنیت دانشجو رو تامین کنه؟ یا بیشتر میخواد عصبی کنه؟ 

خب در شرقی رو بستین، در غربی و شمالی چی؟ از اونجا نمیتونن بیان تو؟ جز اینه که میخواین حجم سنگین ورودی در شرقی رو وارد ورودی های دیگه بکنین و عصبانیت رو بالاتر ببرین تا ۴ ماه دیگه از همین فضایی که خودتون ساختن سو استفاده کنین؟ 

تو اوج تردد اطلاعیه میدین حداقل یک هفته ممنوعیت تردد بنا به دستور پلیس. عصر که خلوت شد اطلاعیه میدین در باز شد -_- 

+طبیعیه که همین کار (مشابهش) رو میتونن فردا هم انجام بدن .

اصلا دانشجوی دانشگاهی که تو پارکینگش روباه و سگ ولگرد هست رو از چی می ترسونین؟ 

حالا از فردا که ثبت نام انتخابات شروع بشه و نزدیک تر به خود انتخابات بشیم ببین چه بلاهایی سر ملت بیارن . 

همش یاد ژن خوب مرحوم مغروق میوفتم که گفت:" اصلاح طلبان بازم میتونن پیروز انتخابات باشن." 

بعد دانشجوهای ما سرشون مثل کبک تو درس و کتاب ، دم انتخابات دوتا انگشت رنگیشونو استوری میکنن و ۵ ماه بعدش همون دوتا رو باید بکنن تو دماغشون -_-

بعد میگن جمهوری اسلامی اینجوری و اونجوری . 

اصلا کاش میموندم تو تشکیلات چند تا برنامه ی برگزار میکردم . 


یه عده هم هستن فقط به همه چیز اعتراض دارن :-/ و جز نق زدن هیچی بلد نیستن!

من ۴۰ سالمه و کارمندم ولی خونه ندارم! 

من ۳۰ سالمه ولی دستم تو جیب بابامه !

من ۴۰ سالمه نتونستم ازدواج کنم چون زمین کجه !

همه تو این دوره زمونه دارن پول درمیارن من نمیتونم !

اون کنار خانوادشه من نیستم !

بس کنین دیگه ! اینقدی که انرژی میذارن سرتون نو زندگی مردمه اگه به فکر زندگی خودتون بودین الان شاید راضی بودین از خودتون -_- (شاید بگین الان سرم تو زندگی مردمه !) 

اگه یکی دوسال پیش بود شاید منم همین حرفارو میزدم . 

 


خیلی خوبه بدونی تو آینده چی میشه!

آیا مسیری که آلان داری میری رو به انتها میرسونی؟ 

موفق میشی؟نمیشی؟

مسیرت عوض میشه؟ نمیشه؟ 

امکاناتی که در آینده داری از الان بیشتره؟کمتره؟

کارایی که دوست داشتی رو انجام دادی؟ندادی؟

از زندگی لذت بردی؟نبردی؟ 

کنارت خانوادت هستی؟نیستی؟

تا 80 سالگی عمر میکنی؟نمیکنی؟

 

خب فکر کنیم مسیر الانتو به انتها رسوندی و موفق شدی و در کنار خانوادت داری در سن 90 سالگی لذت میبری . 

یا میتونیم فکر کنیم که در سن 60 سالگی میمیری و موفق نمیشی و از زندگی لذت نمیبری . 

چیکار میتونی براش بکنی؟ تغییر میدی؟

یا باخودت میگی ای بابا من که به موفقیت میرسم و همه چی خوب میشه پس بی دغدغه روزهاتو میگذرونی و هر روز تباه تر از دیروز 

و یا میگی که ای بابا من که آخرش موفق نمیشم چرا تلاش کنم؟

 

اصلا الان که بیشتر فکر میکنم میبینم جمله اول اصلا هم خوب نیست. 

کل پویاییو و نشاط زندگی به اینه که نمیدونی تهش چی میشه! 


یعنی بچه ها یادشونه که دیروز تو امتحان پاتو سوال کلیه پلی کیستیک داشتیم؟ تا حدی شاید یادشون باشه (من که یادم نیست!) 

اما آیا واقعا یادشونه که گزینه ۱ چی بود؟ 

و کدوم گزینه رو انتخاب کردن حتی؟! 

شانس که نداشته باشی بعد یه هفته میری ماشینو میاری و میوفتی تو ترافیک ۳ ساعته سقوط پل هوایی :-/ که هر ۱۰ سالم اتفاق نمیوفته -_- 

+ البته من خیلی خوش شانسم :)) 

پرسید که زندگیت چقدر تحت تاثیر جامعه و عرفه؟ (بازه جوابش منفی ۱۰-به شدت مخالف جامعه درگیر برای تغییر اون -تا مثبت ۱۰ - زندگی به شدت تحت تاثیر کوچک ترین اتفاقات جامعه- ) 

گفتم اگر یک سال پیش میپرسیدی میگفتم مثبت ۱۰۰ ! اما الان میگم صفر! و برای این ۱۰۰ پله کاهش هزینه زیاد و سنگینی دادم . 

++ شاید اگر قول هایی که به خودمون میدیم مهمتر از قول هاییی بود که به دیگران میدیم و با همین دیدگاه توقع و انتظاراتمون از دیگران کمتر بود، دنیامون خیلی قشنگ تر بود. 


یقینا یکی از روزهایی که به خاطر صحبتایی که شد، جزو بهترین روزها برام بود. خدایا مرسی :)

 

+ از نظر دانشگاهی از روزای بد بود! مشکلات تشکیلات داره به اوج میرسه (دقیقا دم انتخابات که نیاز به همدلی و اجرای برنامه هست) و خداروشکر امسال شب انتخابات انصراف دادم -_- 

وقتی ۹ نفر آدم تو یه شورا نمیتونن باهم کنار بیان دیگه چه انتظاری میشه داشت؟

جاد رو به قهقرا بردن -_- حیف اون همه دوندگی که پارسال از درس و زندگی زدم تا ۴ تا دفتر راه بندازم . 

واقعا دیگه حوصله جواب دادنشونو ندارم .

یا با گذشت و ایثار با مشکلات کنار بیاین یا واقعا یک بار برای همیشه حلش کنین !

جزوه دادن تایپ کنم . به هرچیزی شبیه بود جز جزوه :-/ 

کی فردا میره بیمارستان -_- چرا ناهارو تو پردیس رزرو کردم؟ -_- 

خدایا چیکار کردی با من؟! 


سلامتی خیلی مهمه 

وقتی به خودت میرسه مهمتر میشه 

وقتی پای نزدیک ترین اعضای خانوادت میرسه مهمترین میشه . 

عهد کرده بودم که دیگه هیچ وقت بد (تند، پرگاز، لایی کشیدن، بوق زدن و .) رانندگی نکنم

ساعت حدودا ۶و ربع بود که تازه از پارکینگ دانشکده اومده بودم بیرون. 

گوشیم زنگ خورد. مامانم بود. فقط گفت زود بیا بابات حالش بد شده  

نفهمیدم چجوری اومدم ولی تو اون ترافیک ، ۱۰ دقیقه بعد جلو در خونه بودم ! مسیری که شاید در حالت عادی ۳۰ دقیقه راهه!

رسیدیم درمونگاه خودمم رفتم تو اتاق دکتر که نوشته بود متخصص داخلی!(نوبت گرفته بودما) گفتم یه چیزی هم یاد میگیرم! کاف فشار سنجو که خیلی پایین بست! تخلیه فشار هم خیلی سریع انجام داد!(قطعا هرچقدر هم تبحر داشته باشه وقتی سریع خالی بشه، راحت ۱۰mmhg میتونه تغییر کنه) فشار سیستولیک رو هم اشتباه گفت!

آزمایش خون نوشت گفت الان برو بگیر الان دیگه هر کسی میدونه برای آزمایش خون باید ناشتا باشه آدم! گفتم خب دکتر الان که قند و چربی رو هرچقدرهم بالا نشون بده طبیعیه !!!!

گف نه برو بگیر جوابشم بیار :-/ 

رفتم آزمایشگاه گفتم چی میگه این؟! مسئولش گفت همیشه با این دکتره این مشکلو داریم!

نوار قلبم نوشته بود که نرمال بود . 

قرص چربی و فشارخون رو هم همینجوری بدون دیدن نتیجه ای از آزمایش تغییر داد!

+اندکی به خودم امیدوار شدم !!!

++واجب شد سریعتر استتوسکوپ و فشارسنجشو بگیرم . 


تقریبا همه میدونن که من یا اکشن نگاه میکنم یا علمی-تخیلی ! ژانر ماشینی مثل baby driver و سریع و خشن need for speed نمیدونم چی میشه !

و خیلی کم پیش میاد که حوصله کنم و فیلم دیگه ای ببینم مگه اینکه مثل ممنوعه یا عاشقانه یه کششی ایجاد کنه که خودمم نمیدونم چیه :-/ 

چیزی که اصلا برام قابل درک نیست اینایین که میشینن سریال کره ای دنبال میکنن! 

من که دیدن فیلم اکشن و تخیلی رو به هر کار تفریحی دیگه ای ترجیح میدم بازم حوصله ندارم دو روز طول بکشه ! برای همین هر ۶ فصل the 100 رو تو دو روز دیدم :-/ 

کل فصل ۱ see رو هم سه روزه لا به لای کارام نگاه کردم :-/ (تفریح بین کار خیلی خوبه!) 

این بیشتر میزان طول کشیدن دیدن کل یه سریال بود ! 

سریالای ترکیه ای هم که دیگه هیچی نگم -_- 

چه جذابیتی دارن اینا :-/ 

+ من معمولا سرما نمیخورم و همیشه سرفه ها و عطسه هام به دلیل حساسیت یا تحریک مخاطیه ! 

وقتی هم سرما میخورم علامتی نداره جز سر درد و بدن درد که فقط باید بخوابم!

اما الان دو روزه که سرما خوردم! علاوه بر بدن درد امروز چند تا سرفه هم کردم !!! 

من این همه نیستم !


ساعت ۹و۳۰ دقیقه شب بود که رفتم رمز دومو فعال کنم! نشد! 

موقع برگشت از یه کوچه تاریک و خلوت که صدای قدم های خودمو میشنیدیم اومدم. 

وسطای تو تاریکی پشت درخت دوتا جوون بودن که کلاه گذاشته بودن و داشتن سیگار دود میکردن 

دستامو تو جیبای سویشرتم مشت کردم . چند قدم جلوتر وقتی از بین دوتا تیر چرتغ برق رد شدم 

سایمو نگاه کردم که به فاصله کمی ازش یه سایه دیگه هم دیده میشد! 

دروغ چرا؟! ترسیدم :-/ یه لحظه تو ذهنم اومد که حتی اگر ترسیدی، ترستو بروز نده! 

 خیلی سریع برگشتم و خیلی بلند گفتم پپپِخخخ ! عین گربه که پخ میکنی دو قدم رفتن عقب و افتادن! 

برگشتم و سریعتر خودمو رسوندم سر کوچه . 

شاید هنوزم ترسیدم :-/ اما باحال بود :))

یه جمله یادمه که میگفت: تو کارت بهترین باش! حتی اگر میشی، ی شو که بانک میزنه که ِ کفشِ مسجد!


نوشته بود: 

اینکه ۵ سال بعد کجا ایستادی و به چه کسی تبدیل شدی به ۲ عامل بستگی داره : 

۱- آدمایی که دوروبرتن ۲- کتابایی که میخونی ! 

من ۵ سال آیندمو شفاف و واضح تعریف کردم ! ادم های دورو برم رو انتخاب کردم و طبیعتا کتاب هایی که باید بخونم مشخصن!

به نظرم ۵ سال سختی و بعدش زندگی عالی بهتر از یک عمر زندگیِ متوسطه :) 

 


بسم ربی

شاید چون اولین اردوی کویریم بود جالب بود ! 

تو سکوت و ظلمات مطلق روی رمل سرد و خشک دراز کشیدن و ستاره به ستاره مسیر کهکشانو دنبال کردن! طی کردن مسیر قنات و رسیدن به آخرش و دور هم نشستن و گوش دادن صدای آب بدون هرگونه صدای اضافی ای ! اینکه از سیف قنات هم آب میریخت رو سر و رومون هم خوب بود ( اگر‌من جای اون قنات کَن بودم شاید از هر طرف ۲۰ سانت بیشتر میکندم تا بشه به صورت عرضی رد شد -_- !!!!) 

+ذاتا ملت ی هستیم . به اسم سافاری(!) بچه هارو سوار پاترول میکردن و رو جاده کفی یه دور میزدن برمیگشتن! خب هیجانش کو ؟؟؟

+ تقریبا اصلا عکس نمیگیرم! ترجیح میدم از جایی که هستم لذت ببرم :)) 

و اصلا نتونستم درک کنم اونایی که از ۲۴ ساعت ، ۲۵ ساعت مشغول عکس گرفتن بودن! و الان با پست و استوری و عکس پروفایلاشون دارن کورمون میکنن -_- 

از چیه این سفر لذت بردین؟ شایدن از من بیشتر لذت بردنش!!! 

شاید اینکه کلا عکس نمیگیرم هم بی تاثیر نباشه :) و شاید چون خوش عکس نیستم هم تو این مورد بی تاثیر نباشه ! مهم نیست :) 

من که از تنهاییِ تو سکوت و ظلمات کویر لذت بردم!

+خدایا وقت سرما خوردن بود؟ با این حجم کار و درس؟ :(


این روزها هر کس به نحوی عزادار است. 

حاج قاسم. حادثه مراسم کرمان . حادثه سقوط هواپیما 

+ آنهایی که کشته شدگان دیروز مراسم کرمان را ندیدند اما امروز برای هواپیما یقه جر میدهند، لاشخورند! 

میان همه اینها فقط حاج قاسم آماده پر کشیدن بود! 

آنهایی که در مراسمش پرکشیدند ایا میدانستند که شب هنگام دیگر روی اعضای خاتواده خود را هم نخواهند دید؟ 

انهایی که صبح امروز دچار سانحه شدند 

دختر و پسری که روز جمعه عروسیشان بوده. آیا میدانستند امروز اینطور پرپر میشوند که تعیین هویت جسدشان یک هفته زمان ببرد؟ 

آن پسری که از مدت ها کلاس زبان رفت، هزینه کرد، حرص خورد، سختی کشید، با بغض با خانواده اش خداحافظی کرد، دو دل بود برود یا نرود . آیا میدانست که حتی رنگ تحصیلش را هم نخواهد دید؟ 

مدت ها بود که میگفتم اگر همین الان بمیرم هیچ باکی نیست و آماده ام! 

امروز میبینم که چقدر پایم در این دنیا گیر است که حتی تصور یک لحظه نبودنم را هم نمیتوانم بکنم. 

+خدایا مرا آماده و پاک بپذیر. 

فقط نوشتم تا بگم این دنیا اصلا ارزشش رو نداره:) حتی اندازه بال یک مگس! 

ساده زندگی کنیم. ساده همو دوست داشته باشیم . ساده زندگی کنیم! اما همیشه زنده بمونیم.

+ فاطمیه هم داره میاد :( 

یک سال از صحبتم با مادر تو حرم پسرش گذشت. آیا مادری خواسته بچشو رد میکنه؟ 

 


کاش حداقل یک هفته بورس رو تعطیل میکردن !! 

ملتِ عاشق صف از اول هفته تا الان ۱۰۰ هزار‌میلیاردتومن ارزش بازار رو اوردن پایین! 

به معنی اینکه ارزش دارایی خودشون رو تو صف های فروش به حراج گذاشتن! به خاطر چی؟ اخبار جنگ -_- کدوم جنگ اخه؟

اگر‌میشد خونه هاشونم میفروختن این کارو میکردن! چون اگه جنگ بشه خونشون خراب میشه و . 

اخه ریال رو میخوای چیکار کنی؟

دیشب طلافروشی های مشهد غلغله(؟) بود! همه اومدن طلا بفروشن! (دقیقا همونهایی که روز های شنبه ویک شنبه موقع بالا رفتن طلا و دلار رفتن خریدن!)

این ۱۰۰ هزار میلیارد چیشد؟ همش رفت به جیب مبارک دولت! چجوری؟! هفته آینده همین مردمی که تو صف فروش فروختن! به قیمت بالاتر تو صف خرید میشینن! 

 

ساعت بازار (۸.۵ تا۱۲.۵) درس نمیخونم!

این سردرد ها هم که خوب نمیشن دو دقیقه بشینیم درس بخونیم -_- 

 

 


آروم نمیشدم

از معدود مواردیه که هرچی بیشتر میگذره، بیشتر گریه‌م میگیره :( 

آروم نمیشدم تا اینکه دیدم هرکسی با هر عقیده ای متوجه شده که چه کسیو از دست دادیم. انقلابی و غیر انقلابی، مذهبی و غیر مذهبی، ایرانی و غیر ایرانی

شب ها نمیخوابید تا ما راحت بخوابیم و دقیقا وقتی خواب بودیم . :(


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Denise شروع سلامت youmovies دانلود بازی قدیمی بیمه اراک اخبار ورزشی صفحه اینترنتی درس مدیریت و سنجش شبکه‎ های گسترده Amy فروشگاه نیکان فایل حسابداری و حسابرسی حسینیه